مهدی جان

ساخت وبلاگ
از آن روز که اسمش "لوزان" بود و سرنوشتش روی جاده ی لغزان تردید. تا به امروز که "برجام" صدایش می کنند. خالقینش مدام می گویند این تخمی که گذاشتیم دو زرده است. می گویند مرغ خوش الحان ما در دیار غربت زحمت کشیده و تخم غاز گذاشته. تن در حال انجماد اقتصاد را هم مدام چک خور می کنند و داد میزنند سرش که چرا شکر نمی کنی؟! چرا چرت میزنی؟!  صورتش را با سیلی عدد و رقم و آمارهای کذایی روی کاغذ بزک می کنند و مردم را رعیت گونه به تشویق وادار می کنند.ما اما؛ "بگذار قبل از بیان ادامه ی "اما" "ما" را تشریح کنم، "ما" را معرفی کنم. "ما" مساوی هیچ جناحی نیست. این "ما" از سیاست فاقد پدر مادر نفرت دارد. این "ما" از نسل همان عباسی است که بعد از دفاع از سرزمینش برگشت سرِ زمینی که دیگر تراکتور نداشت. این "ما" از زمین خوردن هیچ کس و هیچ چیز خوشحال نمی شود. این "ما" ننشسته که ببیند آینده، کی تباه می شود، تا پایش را روی آن بگذارد و خودش و حزب متبوعش را بالا بکشد. این "ما" یعنی همان پابرهنه های کوخ نشین اول انقلاب که سر سفر انقلاب سهم گذاشتند. سهم بر نداشتند. این "ما" جمع همان "منی" است که پدرش پایش را گذاشته و "تویی" که مادرت دسته گلش را، جانش را، در طبق اخلاص گذاشته. این "ما" ها که می گویم از سر سفر انقلاب نخوردند، و نبردند، مگر "خون دل". پس وقتی می گویم "ما" بالاغیرتا برچسب این جناح آن جناح نزن روی سینه ی "ما" مهدی جان...
ما را در سایت مهدی جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahdi-jana بازدید : 44 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 12:09

حالا که محرم شده. حالا که لباس های من و تو، هر دو رنگ عشق گرفته. حالا که کدورت ها کنار رفته. ذکر و زبان مان با هر فکر و نگاهی، یکی شده. بیا بعد هیئت با هم حرف بزنیم. بیا کنار پرچم بنشینیم و گپ بزنیم. بیا از اینکه چه شوری در عالم است. از اینکه چقدر حسین مهربان است. حرف بزنیم. بیا فرصت را غنیمت بشماریم. اصلا بنشین تا برایت از ایستگاهِ صلواتی دوتا چایِ لب سوز بگیرم، تا باهم بزنیم بر بدن. اول می خواهم اعتراف کنم. عذرخواهی کنم. از اینکه قبل محرم گاهی جهالت کرده ام و تو را غافل از خدا پنداشته ام. بی خبر از حسین فرضت کرده ام. اشتباه کردم. حالا که خوب می بینم اوضاع خودم از هم خراب تر است. به تو هم، حق میدهم اگر گمان می کردی من بداخلاق و بی منطق و ... هستم. اصلا نمی دانم چرا به اینجا رسیدیم. به جایی که وقتی از چند فرسنگی، هم را می بینیم، با خودمان می گوییم ما حرف هم را نمی فهمیم. فکر می کنیم حرفی برای گفتن نداریم. خانه اش ویران باد آنکه نخواست من و تو "ما" بشویم. دوقطبی ساخت. از دوقطبی ماهیگیری کرد. و خانه اش آباد حسین. که همه ی مان را جمع کرد. غصه که به "سر" می رسد. معادله ها عوض می شود. محاسبه ها بهم می ریزد. دلها نرم تر از آنی می شود که فکرش را می کردیم. می شود همه چیز را از "سر" گرفت. نمی گویم بنشینیم اختلاف ها را بگذاریم زیر فرش. صورت مسئله ها را پاک کنیم. نه. این جور جمع شدن که ازرشی مهدی جان...
ما را در سایت مهدی جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahdi-jana بازدید : 45 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 12:09